بچه های جنگ ، بچه های کربلا بودند ؛ بچه هایخون و خطر ، بچه های غم و بچه های غیرت. شب آنان ، قدر بود و روزشان ، تقدیر عاشورایی انسان. جغرافیای قرآن را بلد بودند و کوچه پس کوچه های نهج البلاغه را می شناختند.
قرارشان ، بی قراری بود. در تقوا قدم می زدند: بال در بال فرشته های شوق ، در آغوش ناز و نیاز و نماز ، می مردند تا جهان را زنده کنند. رفتار بچه های جنگ بر مِدار جاذبه عمومی عشق بود.
شهیدان - نشسته بر شانه های لیلـة القدر - پایان مرگ خویش را جشن می گیرند. دین ، وامدار شهادت است. حیثیت خون ، شنیدن دارد. قصه مرگ در دفتر خون ، شنیدن دارد. سلاحی در کف شهید ، معبدی برای رسیدن ، شهدی برای چشیدن و سطر کوچکی برای فهمیدن. اگر شهیدان شهادت ندهند ، به خوش خیال های مردّد ، بی خبران خواب آلود و خویشاوندان خمیازه ، چگونه باید ثابت کرد که: غیرت ، حقیقت دارد.
*******************
از خاک تا افلاک و از زمین تا آسمان فاصله بسیار است ، اما مگر نه اینکه عشق ، فاصله ها را پر می کند . انسان عاشق نه در سر سودای سود دارد و نه غم بود و نبود . دنیا برایش زندان است و نفس ، تو گویی در قفس می کشد . دل عاشق حریم خداست و حاشا که در این نهانخانه جز خدا کس دیگری سکنی گزیند ..... دل آینه صورت غیب است و لیکن ..... شرط است که بر آینه زنگار نباشد.
در این روزگار آزگار ، غنیمتی است دمی از یاران شهید گفتن و اندکی از آموزگاران شهادت نوشتن . در این روزمرگی های تکراری همان به ، که بغض گلو با یاد شهداء باز شود . علاج دلتنگی های پاییزی و چاره غصه های هر روزی ، زنده کردن خاطراتی است از یاران قدیمی . غریبه های آشنا . دوستان قریب . مردان دعای کمیل ..... هنوز هم تکرار این بیت لطف دیگری دارد : یاران چه غریبانه رفتند از این خانه ...... هم سوخته شمع ما ، هم سوخته پروانه.